زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
به روی نیزه میدیدم تو را باور نمیکردم قـیـامت بود یا یـوم الـبلا باور نمیکردم من و همراهی اشرار و این صحرای بیپایان ز دشت کربلا تا ناکجا... باور نمیکردم تو میدیدی مرا در کوچهها باور نمیکردی و میدیدم تو را بر نیزهها باور نمیکردم که میدانست روزی بشکند آن سرو طوبا را؟ غم سـقا و دستان جدا ... باور نمیکردم حرم غارت شد و اهل حرم آوارهٔ صحرا فتاد آتش به جان خیمهها باور نمیکردم خـدایا زینت دوش نـبی در ساحـل دریا شده عطشان، قتیل الاشقیا؛ باور نمیکردم شنیدم گوشهای از قتلگه صوت حزینی را بُنَی... این صدا بود آشنا باور نمیکردم میان نعـل اسـبانِ ستـمکاران رها کردم تنت را بیکفن در کربلا باور نمیکردم لبت دل برده بود از خیزران ای قاری قرآن میان تشت زر خون خدا، باور نمیکردم |